شاید اخرین ثانیه ام باشد

خلق الله کار و زندگی شان را رها کرده اند و برای من خواب میبینند. تازه زنگ میزنند و میگویند که خوابت را دیدیم و...

ظاهرا بوی الرحمانم بلند است. کاش میشد به ادمها اجازه نداد تا خوابت را ببینند. مثل همین که برای اکانت مشخص میکنیم چه کسی عکس یا بیو ام را ببیند.

اخرین نفر حامد بود. زنگ زده خوشحال و شادمان که مهدی خوابت را دیدم و... عقل که ندارد دوزار صدقه بیاندازد. فقط خوشحال است که دارم به گا میروم. باز خوب است آب میوه گیر اش را تعمیر و به دستش رساندم وگرنه در همان عالم رویا گریبانگیرم بود.

القصه اگر به فاک عظمی رفتم که حلال کنید. از اپ نشدن ماهی یک بار همینجا به خودی خود خواهید فهمید که زنده ام یا خیر. ولی اگر زنده ماندم باز هم کم و بیش به روز خواهم بود.

پ.ن: رفتم دوتا رم و یک هارد اس اس دی خریدم برای ارتقای لبتاب محمد، ولی افسوس که یکی از رم ها معیوب از اب در امد و دردسر برای من که شنبه بروم برای پس دادن و...

پ.ن: به اندازه سمنو دادن به یک شهر سمنو دار شده ایم. ممنونم. سمنو همان دسر خوشمزه ای است که من هر بار به اندازه خیلی کم از آن میخورم و علاقه ای به خوردن کاسه ای آن ندارم.

پ.ن: آخر اش با همین گره های زندگی ام میمیرم. امیدی به باز شدن گره ها نیست.

پ.ن: رویه کوبی حرفه ای مبل را به مهارت هایم اضافه کنید. پشم های خودم هم ریخته از مهارت و تمیزی کار خفن بگو لااله الا الله...